قوله تعالى: و منْ أحْسن دینا ممنْ أسْلم وجْهه لله و هو محْسن الآیة رب العالمین خداى جهانیان، و کردگار نهان دان، جل جلاله و تقدست اسماءه و تعالت صفاته، درین آیت مخلصان را میستاید، و اخلاص در اعمال میپسندد. و اول کسى که جامه اخلاص در سر کعبه عمل کشید مصطفى بود که گفت: «انما الأعمال بالنیات».


این روش اخلاص در اعمال همچون روش رنگ است در گوهر، چنان که گوهر، بى‏کسوت رنگ، سنگى باشد بى‏قیمت، عمل بى‏اخلاص جان کندنى است بى‏صواب.


معروف کرخى قدس الله روحه خویشتن را بتازیانه زدى، و گفتى: یا نفس اخلصى تخلصى، اخلاص کن تا خلاص یابى. گفته‏اند: علم تخم است، و عمل زرع است، و آب آن اخلاص. کار اخلاص دارد، و رستگارى در اخلاص است، و سعادت ابد در اخلاص است، اما اخلاص خود عزیز است، نه هر جایى فرود آید، نه بهر کسى روى نماید.


رب العزة گفت: سر من سرى استودعته قلب من احببت من عبادى.


در بنى اسرائیل عابدى بود، وى را گفتند: در فلان جایگه درختى است که قومى آن را میپرستند. آن عابد را از بهر خدا و تعصب دین خشم گرفت، از جاى برخاست، تبر بر دوش نهاد، و رفت تا آن درخت از بیخ بردارد، و نیست گرداند.


ابلیس بصفت پیرى براه وى شد، از وى پرسید که کجا میروى؟ گفت: بفلان جایگه تا آن درخت بر کنم. گفت: رو بعبادت خود مشغول باش، که این از دست تو بر نخیزد، با وى بر آویخت، ابلیس بافتاد، و عابد بر سینه وى نشست. ابلیس گفت: دست از من باز گیر، تا ترا یک سخن نیکو بگویم. دست از وى بداشت. ابلیس گفت: اى عابد خداى را پیغامبران هستند، اگر این درخت بر میباید کند، پیغامبرى را فرماید تا برکند، ترا بدین نفرموده‏اند. عابد گفت: نه، که لا بد است بر کندن این درخت.


و من ازین کار بازنگردم تا تمام کنم. دیگر باره بهم بر آویختند، و عابد به آمد، و ابلیس بیفتاد. ابلیس گفت: اى جوانمرد! تو مردى درویشى، و مونت تو بر مردمان است، چه باشد که این کار در باقى کنى که بر تو نیست، و ترا بدان نفرموده‏اند، و من هر روز دو دینار در زیر بالین تو کنم، هم ترا نیک بود هم عابدان دیگر را، که بر ایشان نفقه کنى. عابد درین گفت وى بماند. با خود گفت: یک دینار بصدقه دهم، و یک دینار خود بکار برم بهتر از آنکه این درخت بر کنم، که مرا بدین نفرموده‏اند، و نه پیغامبرم، تا بر من واجب آید. پس باین سخن بازگشت. دیگر روز بامداد دو دینار دید در زیر بالین خود. بر گرفت. روز دیگر همچنین تا روز سیوم که هیچ چیز ندید. خشم گرفت. تبر برداشت، و رفت تا درخت بر کند، ابلیس براه وى آمد، و گفت: اى مرد ازین کار برگرد که این هرگز از دست تو بر نخیزد. بهم بر آویختند، و عابد بیفتاد، و بدست ابلیس عاجز گشت، و ابلیس قصد هلاک وى کرد. عابد گفت: مرا رها کن تا باز گردم، لکن با من بگو که اول چرا من به آمدم، و اکنون تو به آمدى؟ گفت: از آنکه در اول از بهر خداى برخاستى، و دین خداى را خشم گرفتى، رب العزة مرا مسخر تو کرد. هر که براى خدا باخلاص کارى کند، مرا بر وى دست نبود. اکنون از بهر طمع خویش و از بهر دنیا خشم گرفتى، تابع هواى خود شدى، لا جرم بر من برنیامدى، و مقهور من گشتى.


مصطفى (ص) را پرسیدند که اخلاص چیست؟ گفت: آنکه گویى: ربى الله، ثم تستقیم کما امرت.


و منْ أحْسن دینا ممنْ أسْلم وجْهه لله و هو محْسن واسطى گفت: و هو محسن، معنى آنست که: و هو یحسن ان یسلم وجهه لله. میگوید: راه پاک و دین نیکو آن کس راست که روى خود فرا حق کند، و نیک داند و شناسد این روزى فرا حق کردن، و اخلاص بجاى آوردن که نه هر کسى که بدرگاه سلطان رسد، وى ادب حضرت شناسد.


آن گه گفت: و اتبع ملة إبْراهیم حنیفا اشارتست بدانکه این حالت ابراهیم (ع) است که روى بحق نهاد، و ادب حضرت بجاى آورد، خود را نصیبى نگذاشت. همه درباخت: هم نفس، و هم مال، و هم فرزند. نفس خود درباخت رضاء حق را، فرزند درباخت اتباع فرمان او را، و مال درباخت شفقت بر خلق او را. لا جرم رب العزة او را بستود، و خلیل خود خواند، گفت: و اتخذ الله إبْراهیم خلیلا


روى ان الله تعالى اوحى الیه: انت خلیلى و أنا خلیلک، فانظر ان لا اطلع فى شرک و قد تعلقت بغیرى، فاقطع خلتک عنى.


و گفته‏اند که: چون رب العزة رقم خلت بر وى کشید، و این ندا در عالم داد که: و اتخذ الله إبْراهیم خلیلا، فریشتگان آواز بر آوردند که خداوندا! چه کرد ابراهیم که با وى این کرامت کردى؟ و از جهانیان این تخصیص وى آمد؟ فرمان آمد که: اى جبرئیل پرهاى طاوسى فرو گشاى، و از ذروه سدره بقمه آن کوه رو، و نام ما بسمع او رسان. جبرئیل بیامد، و در پس آن کوه ایستاد، و خلیل را سیصد گله گوسفند بود، با هر گله سگى، و قلاده زرین در گردن وى. جبرئیل آواز بر آورد که: یا قدوس!. خلیل از لذت آن سماع بیهوش گشت، از پاى درآمد، گفت: اى گوینده، یک بار دیگر باز گوى، و این گله گوسفند باین سگ و قلاده زرین ترا. جبرئیل یک بار دیگر آواز برآورد که: یا قدوس! خلیل در خاک تمرغ میکرد، و چون مرغ نیم بسمل میگفت: یک بار دیگر باز گوى و این گله دیگر ترا، و أنشد:


و حدثتنى یا سعد عنه فزدتنى


جنونا، فزدنى من حدیثک یا سعد

همچنین وامى‏خواست، تا سیصد گله همه بداد. آن گه چون همه بداده بود، آن عقدها محکم‏تر گشت، عشق و افلاس بهم پیوست. خلیل آواز برآورد که: یا عبد الله! یک بار دیگر باز گوى و جانم ترا.


مال و زر و چیز رایگان باید باخت


چون کار بجان رسید، جان باید باخت.

جبرئیل را وقت خوش گشت، پرهاى طاوسى فروگشاد، گفت: اگر قصورى هست در دیده ماست، اما ترا عشق بر کمالست، بحق اتخذک خلیلا.


و لله ما فی السماوات و ما فی الْأرْض درین آیات سه جایگه باز گفت: و لله ما فی السماوات و ما فی الْأرْض، هر جاى قومى را تنبیه است، و معنى را مخصوص. اول تنبیه عامه مسلمانان است. دوم تنبیه متعبدان و متقیان است. سیوم تنبیه صدیقان و خاصگیان است. اول عامه مسلمانان را گفت که: هر چه در آسمان و زمین است همه ملک و ملک من است. همه آفریده و صنع منست. علم من بهمه رسیده، و از همه آگاهم. حقها میان شما واجب کردم، و فرضها باز بریدم. زنان را و یتیمان را و مستضعفان را حقها بجاى آرید، و فرموده من بکار دارید، و بمواسات و صلح کوشید. اگر نیک کنید و اگر بد، اگر صلح کنید و گر جنگ، بحقیقت دانید که من میدانم و من مى‏بینم، که همه آفریده و صنع منست، آفریده و صنع من کى پنهان شود بر من: أ لا یعْلم منْ خلق و هو اللطیف الْخبیر.


در آیت دیگر گفت: و لله ما فی السماوات و ما فی الْأرْض و لقدْ وصیْنا الآیة شما که عابدان و پرهیزگاران‏اید، یکبارگى همه بکوى تقوى در آئید، و تقوى پناه خود سازید، و از راه شبهت و تهمت برخیزید. این بگفت و بفرمود، آن گه گروهى را توفیق داد، و گروهى را در راه خذلان فرو گذاشت، و همه را آگاهى داد که من بى‏نیازم، نه از طاعت آن موفق مرا سود، نه از معصیت آن مخذول مرا زیان. هر چه در آسمان و زمین همه ملک و ملک من، همه مقدور و مصنوع من، اگر خواستمى همه موفق آفریدمى یا همه مخذول. کس را بر من اعتراض نه، و از حکم من اعراض نه.


در آیت سیوم گفت: و لله ما فی السماوات و ما فی الْأرْض و کفى‏ بالله وکیلا تنبیه صدیقان و محبان است، که هفت آسمان و هفت زمین و هر چه در آن، همه آن منست، نه بدان آفریدم تا تو روى بدان آرى، و دل بر آن نهى، که بس بآن بمانى، و از من باز مانى، لکن بدان آفریدم تا بتو نمایم، و بر نفس تو آرایم. آن گه چون همه بگذارى، و روى بمن آرى، همه در خدمت تو آرم، و همه زیر دست تو کنم. و این معنى در خبر است: یا دنیا اخدمى من خدمنى و اتعبى من خدمک و حکایت سهل تسترى معروفست که: خلیفه روزگار مال فراوان بر وى عرضه کرد، هیچ نپذیرفت. یکى پرسید که چرا نپذیرفتى؟ سهل دعا کرد تا رب العزة پرده از دیده آن سائل برداشت، در نگرست یک جهان گوهر و مروارید دید. آن گه گفت: اى جوانمرد! ما را حاجت بمال خلیفه نیست، که همه جهان بفرمان ماست، و خزائن زمین بر ما عرضه مى‏کنند، لکن ما خود نمى‏خواهیم.


چه مانى بهر مردارى چو زاغان اندرین پستى


قفس بشکن چو طاوسان یکى بر پر برین بالا

بر وى جوهر صفرا همه کفر است و شیطانى


گرت سوداء دین دارد قدم بیرون نه از صفرا